بيوگرافي و تحليل انديشه ماکياولي

تهيه کننده:هادي محمدي
منبع:راسخون


نيکولوماکياولي:چه نام بزرگي، چه ستايشي

وضعيت سياسي ايتاليا:در دوره ي نوزايي، نيروهاي خواهان تغييرات گسترده ي علمي و فکري در ايتاليا فعالتر از ديگر جاهاي اروپا بودند.ايتاليايي ها بيش از ديگر اروپاييها به صحنه ي ستيزهاي سياسي ميان پاپها و ميان آنها و پادشاهان نزديک بودند و از رفتار پاپهاي بي بند و بار و از رسوايي هاي برخي از آنها بيشتر بيزار شدند.با رشد عقايد غيرديني جديد، که بر جنبه هاي زياد زندگي مردم تأثير کرد، واکنشهاي طبيعي و منطقي نشان داده شد. دانشگاههايي تأسيس شدند و به مطالعات غيرديني اختصاص يافتند، و اين تغيير آموزشگاه از صومعه ها به دانشگاهها نشان مي داد ايتاليايي ها با تأکيد بر خردگرايي و تجربه گرايي، به آموزشهاي جديد توجه دارند و بطور مشخص با مدرس گرايي مخالف اند.در وضع و حال اجتماعي جديد همه ي گونه هاي هنر و خلاقيت فکري شکوفا شد.فعاليت هاي بازرگاني به آنها که پيشه بازرگاني داشند سودهاي سرشاري رساند و ثروتي که جمع آمد به تکامل علمي و هنري بي سابقه در تاريخ جهان ياري کرد.با وجود آنکه تقريباً همه ي شرايطي که در بخشهاي ديگر اروپا وحدت ملي و ترقي و پيشرفت به وجود آورده بود، در ايتاليا هم وجود داشت، اما مجموعه ي پيچيده ي اوضاع و احوال اجتماعي و نيروهاي مخالف، نيروهاي موجود در ايتاليا را کاملاً زير تسلط داشت.پراکندگي سياسي شبه جزيره ي ايتاليا از گرايش تمرکز جوي استبداد حکومتي جلوگيري کرده بود.
در آن زمان، در پايانهاي سده ي پانزدهم، ايتاليا از پنج دولت تشکيل شده بود و همه ي آنها تقريباً قدرت يکساني داشتند:ناپل، ميلان، فلورانس، ونيز، مقر پاپ يا روم.اين دولتها از لحاظ اجتماعي سياسي وضع بساماني نداشتند.اوضاع داخلي آنها ثبات نداشت.درگيريهاي طبقاتي و فرقه اي اين دولتها را به آشوب کشانده بود.نظامهاي سياسي متفاوتي بسرعت جاي يکديگر را مي گرفتند؛ زيرا درگيرهاي شديد پياپي ميان گروههاي مختلف آريستوکراسي و در ميان فقيران و توانگران، افراد خواهان شکل حکومتي خاصي را به قدرت مي رساند.اين وضع و حال، دولتهاي پنجگانه ي ايتاليا را در برابر تجاوز خارجي آسيب پذير کرده بود.ارتشهاي رقيب دسته هاي مزدوران، وگاه ارتش کشوري ديگر، مانند فرانسه يا اسپانيا، بخشهاي گوناگون ايتاليا را صحنه تاخت و تاز خود کرده بودند.اگر لازم بود که ايتاليا در راستاي وحدت ملي، از جريان اصلي تحول تاريخي پيروي کند،اين پنج دولت، به هر شکل ممکن بايد متحد مي شدند.
به طور کلي همه مي دانستند که اين وحدت فقط از راه زور امکان پذير است. بزرگترين مانع وحدت، دولت پاپ زير فرمانروايي خود پاپ بود.اين واحد از لحاظ جغرافيايي بي اهميت قويترين و بهترين دولت از لحاظ مديريت در ايتاليا شده بود.پاپ بي ترديد مي خواست نظارت خود را بر سراسر ايتاليا گسترش دهد و در اين صورت ايتاليايي که بايد از چنين حرکتي امتناع نمي کردند؛ و اگر پاپ به قدر کافي قوي نبود تا از راه زور ايتالياي واحد را به وجود آورد، مي توانست ديگران را ازاين کار باز دارد، و بنابراين راهي براي وحدت نبود. اين پراکندگي سياسي و موقعيت پاپ را ماکياولي در گفتارها درباره ي نخستين ده کتاب تيتوس ليويوس چنين توصيف کرد:...کليسا کشور ما را هنوز در حال تجزيه نگاه داشته و مسلماً هيچ کشوري نمي تواند هرگز به مرحله وحدت برسد و شاد باشد مگر آنکه کاملاً مطيع يک حکومت شود.خواه آن حکومت جمهوري باشد يا پادشاهي، چنانچه در فرانسه و اسپانيا ديده مي شود؛ و تنها سبب و علتي که ايتالي چنين وضعي نيافته و تابع يک حکومت جمهوري يا پادشاهي هست، کليساست...کليسا آن قدر قوي است که بتوان بر سر ايتالي حکومت کند و نه به قدرت ديگري اجازه انجام اين کار بزرگ را مي دهد و همين نکته سبب شده است ايتالي هيچ گاه نتواند با رهبري يک زمامدار وحدت ايجاد کند و هميشه در بند زنجيره عده اي از شاهزادگان و آريستوکراتها باقي مانده که آن قدرموجب انحطاط و تنزل و تضعيف آن شده اند که نه تنها صيدي در برابر بربرهاي نيرومند قرار گرفت، بلکه در معرض تجاوز هرکسي است که يک روز ميل کند به ايتاليا حمله و تجاوز نمايد.
اين گونه پراکندگي سياسي در ايتاليا بسيار زيانبار بود، بويژه از نظر آنها که به روشني مي دانستند چه اتفاقي مي افتد و پراکندگيها بر اخلاق سياسي و روحيه ي مردم ايتاليا تا چه اندازه آسيب مي زند.نهادهاي قديمي کليسا و امپراتوري ديگر مانند گذشته نمي توانستند روحيه وحدت و توجه به اخلاق خصوصي و عمومي برانگيزند.شاهان اسپانيا، فرانسه و انگلستان توانسته بودند با زور وحدت سراسري کشورهاي خود را برقرار کنند و ميزاني از رفتار اخلاقي را به اجبار ترويج نمايند، اما ايتاليا پادشاه ملي نداشت.در نتيجه اخلاق سياسي با شتاب فرو کشيد.
جامعه و سياست ايتاليا به صورت خاص نشان دهنده ي فروافتادن نهادهاي اجتماعي بود.ايتاليا آن روز جامعه اي بود از نظر فکري درخشان، و از نظر هنري آفريننده؛درعين حال قرباني بدترين فساد سياسي و ورشکستگي اخلاقي، نهادهاي مدني يا سياسي پيشين از کار افتاده بودند.ستمگري و آدم کشي راههاي متداول حکومت بودند، راستي و درستکاري وسواسهاي کودکانه اي مي نمودند، چنانچه فردي روشنفکر نيز نمي توانست به آنها تظاهر کند.زور وتزوير کليدهاي موفقيت بودند.هرزگي و عياشي و فساد به حدي بود که به گفتن نمي آيد.خودپرستي بي پروا، يگانه محرک و اساس کردار بود و آن را به حق جلوه مي داد دوره اي بود که براستي مي توان آن را دوره «حرامزاده ها و ماجراجويان»دانست؛ جامعه اي بود که براستي نمايانگر سخن ارسطو بود که گفت:«آنگاه که انسان از قانون و عدالت جدا شد از همه حيوانات پست تر و بدتراست.»
همين که ايتاليا از گذشته بريد به زير تسلط ستمگران دولتهاي گوناگون که فقط با زور و تزوير فرمانروايي مي کردند فرو افتاد.اين مستبدها حتي بيشتر از مردم، از حس تکليف و تعهد اخلاقي دور بودند.هدف آنها قدرت بود، کسب قدرت و حفظ آن، و به هر وسيله اي متوسل شدند تا به هدف خود برسند.اما کوششهاي آنها اغلب به نابودي خود آنها انجاميد.فرمانروايان براي از دست ندادن تاج و تخت يا يک ماجراجويي بلند پرواز از جان گذشته ي خواهان دست يافتن به تاج و تخت،خواستار کمک شاه کشور ديگري مي شدند.اين شاه با آماده کردن سپاهيان، اغلب موقعيتي به وجود مي آورد تا به طور کامل بر اوضاع مسلط شود؛ درغير اين صورت از سربازان مزدور استفاده مي شد، که در زمان حساس خود را به طرف مقابل مي فروختند يا ميدان داخلي را خالي مي کردند و استخدام کننده ي خود را در مخمصه ي شرم آوري بر جاي مي گذاشتند.اين وضع و حال سياسي ايتاليا را هيچ کس به اندازه ي ماکياولي درنيافت، که به روشني زياد در نوشته هاي او انعکاس يافت و هيچ کس به اندازه او براي بيرون آمدن از اين وضع و حال راه حل مناسبتري نشان نداد. به گفته ساباين در زمان ماکياولي:هيچکس راستاي تکامل سياسي را که در سراسر اروپا صورت مي گرفت به روشني او نديد .هيچکس بهتر از اوکهنگي نهادهايي را که در حال نابودي يا پذيرش کامل بودند، نقشي را که آن نيروي آشکار بازي مي کردند، هيچ کس درآن دوره حس آغاز وحدت ملي را که اين نيرو به طور مبهم برآن مبتني بود بيش از او ستايش نکرد.هيچ کس از فساد اخلاقي و سياسي که با پوسيدگي وفاداريها و پارسايي هاي کهن سابقه همراه بود بهتر از او آگاه نبود، و باز هم هيچ کس، شايد، در مورد يک زندگي اجتماعي سالمتر بيشتر از او احساس دلتنگي شديدتري نکرد؛آن نوع دلتنگي که در ذهن او از روم باستان نمونه مي گرفت.به يقين هيچ کس ايتاليا را بهتر از ماکياولي نمي شناخت.

محيط سياسي زمانه ي ماکياولي:

نگاه به محيط سياسي زمانه ي ماکياولي، پس از نگاه کلي به وضعيت سياسي ايتاليا،بيشتر کمک مي کند تا انديشه ي سياسي او بهتر درک شود.هيچکس را از محيط اجتماعي، سياسي ـ اقتصادي و فرهنگي خود گريزي نيست.به گفته ي دانتيگ:واقعيت آشکاري است که وضع و حال اجتماعي، آگاهانه يا غير آن، مستقيم يا غيرمستقيم، هميشه بر کارکرد ذهن بشر تأثير دارد.محيط اجتماعي ـ سياسي عالم کمک کننده اي براي شناخت است، زيرا هيچکس را از آن گريزي نيست و همگان پرورده ي آن هستند.درتفکر و نوشته هاي اشخاص هميشه نشانه هايي از اين محيط وجود دارد.در هيچ فلسفه ي سياسي تأثير محيط بيشتر از فلسفه ي سياسي ماکياولي جلوه نکرده است.اين فلورانس درخشان به تمام معنا فرزند زمان خود بود.ماکياولي زماني مي زيست که ايتاليا به طور کلي، همان طورکه گفته شد و فلورانس، زادگاه او، به طور خاص، دستخوش آشفتگيهاي گسترده اي بودند.اين آشفتگيهاي جنبه هاي اجتماعي و سياسي داشتند و هرينشاو درباره ي آنها نوشت:ايتاليا که از لحاظ عقلي و هنري پيشگام اروپا بود، از نظراخلاق و سياست از بخشهاي ديگر اروپا عقب مانده تر بود.مردم آن، از نژادها و فرهنگهاي گوناگون، به کل فاسد شده بودند.قدرت نظامي ايتاليا يکسره از بين رفته بود.شهرياران آن بزدل و بزهکار بودند. کليساي ايتاليا دنيا طلب و به درجه اي باور نکردني فاسد شده بود.تفرقه هاي شديد و نيرنگهاي بي امان کشور را از هم پاشيده بود هيچ گونه وحدتي اجزاي پريشان را به يکديگر پيوند نمي داد...، دربازيهاي سياسي ايتاليا، هيچ يک از اصول شرافت و اخلاق رعايت نمي شد.خيانت و پيمان شکني، زهردادن و کشتن، به دروغ شهادت دادن و رياکاري و توهين به مقدسات و بي ديني ـ هر نوع رذالت پست و نفرت آوري بدون ملاحظه يا بي افسوس صورت مي گرفت.
درزمان ماکياولي جنبش خواهان حکومت محدود، هم در کليسا و هم در دولت، که دردوره ي شوراگرايي چنان پيشرفت شگرفي به وجود آورد، بکل ناپديد شده و جاي خود را به هواداري از پادشاهي مقتدرانه داده بود.
استقرار نظم پادشاهي تقريباً همه ي نظامهاي آريستوکراتيک قاره ي اروپا را نابود مي کرد.دراين زمان دولتهاي بزرگ اروپا در سرزمينهاي خود پادشاهيهاي مقتدري تشکيل و سازمان داده بودند:هنري هفتم درانگلستان، لويي يازدهم،شارل هشتم، لويي دوازدهم در فرانسه و فرديناند دراسپانيا.اين پادشاهيهاي مقتدرتوانسته بودند قدرت سياسي تشکلهاي آريستوکراتيک فئودالي را بکلي نابود کنند.اما ايتاليا هنوز تکان نمي خوردند، و هيچ پيشرفتي نداشت. ايتاليايا خانه اي بود که دردرون تقسيم شده بود.ماکياولي از اين وضع کشورش ناراضي بود.وحدت سراسر شبه جزيره ايتاليا و تشکيل يک حکومت مقتدر از نظر ماکياولي هدف، و شايد تنها هدف ارزشمندي بودکه به صورت ناسيوناليسم در سازمان سياسي بيان کرد.
او به فرانسه و اسپانيا به عنوان نمونه هاي عالي وحدت و ثبات نگاه کرد و در ارتباط با همين هدف وحدت بخشي يا ناسيوناليسم فلسفه ي سياسي خود را به روشي پرورد که از فلسفه ي متفکران سده هاي ميانه بکل متفاوت بود. ماکياولي به روشني نيروهايي را مي شناخت که راه ايتاليا را به وحدت و قدرت را بسته بودند.پيش از او هيچ کس نخواسته بود راه را باز کند يا بهتر و بيشتر از او براي حل مسائل ايتاليا راههاي مشخصي پيشنهاد کند.او آروزمند روحيه ي سالم عمومي بودو مي دانست آن را بايد از راه اصلاح اخلاق مخصوصي به وجود آورد.او چند بار به خارج از ايتاليا سفرکرده چگونگي مديريت حکومتهاي ديگر را ديد و به روحيه ي شهروندي در تحکيم ملتها و دولتها توجه کرد. ماکياولي از اين بيگانگان که درهمان دوره ي زندگي او زادگاهش را درنورديده و سبب آشفتگي سياستهاي ايتاليا شده بودند، نفرت داشت و به عنوان سياستمداري خردمند و واقع بين معتقد بود ايتاليايي ها بايد با ملتهاي ديگر رقابت کنند.رقابت خانواده هاي آريستوکرات ايتاليا ساختار سياسي ايتاليا را چنان ضعيف کرده بود که اين سرزمين به آساني طعمه ي دسيسه هاي پادشاهان کشورهاي ديگر شد.ماکياولي کوشيد اين اوضاع را دگرگون کند.به نظر او رسيد که تنها راه حل ممکن اتحاد سراسري ايتالياست.که فقط با رهبري شهرياري امکان پذيراست که دراين راه اين هدف با از خود گذشتگي مصممانه اقدام کند و هيچ گونه ملاحظه ي انسان دوستانه،اخلاقي، ديني يا نوع پرستي نبايد درکارش سستي آورد.انديشه ي ماکياولي وقتي به روشني فهميده خواهد شد که اين نکته اساسي دانسته شود.

زندگي ماکياولي:

نيکولو ماکياولي در1469 در فلورانس، يکي از پنج دولت ايتاليا به دنيا آمد. فلورانس از 1434 زيرفرمانروايي خاندان مديچي که اعضاي آن در آغاز از صرافان ثروتمند بودند، درآمده بود.پيش از آن تاريخ در اين سرزمين نظام حکومتي جمهوري برقرار بود.تولد ماکياولي در دوره ي فرمانروايي لورنتزو باشکوه بود.در1477 توطئه خاندان پازي عليه او شکست خورد و همه، از جمله نيکولو نه ساله ديدند که «جسدهاي سالوياتي، اسقف اعظم پيزا و فرانسوا پازي در پنجره هاي قصراربابي تاب مي خورد، و در همان حال آرنو نيز جسد جاکوپوپازي را، که کودکان قبلاً با طناب در کوچه هاي شهرکشيده بودند، با خود مي برد.»لورنتزو و باشکوه در 1492 جان سپرده و جانشين او پي يرو، پس از بستن قرارداد حمايت با شارل هشتم پادشاه فرانسه، گرفتار شورش مردم شد و در 1494 گريخت.پس از او بار ديگر نظام جمهوري برقرار شد، که تا 1512 دوام آورد.درآن سال «مديچي ها شکوهمند با همه افتخارات و مناصب نياکانشان»ديگر بار روي کارآمدند.خانواده ي ماکياولي ادعاي بستگي به آريستوکراسي داشتند، اما ظاهراً هرگز در زمره ي آنها نبودند.اين خانواده از سرمايه داران قديم توسکانا بودند و پدر ماکياولي و مشاورحقوقي برجسته اي بوده است.در باره ي کودکي يا آموزش ماکياولي چندان اطلاعي نيست.به نظر مي رسد مطالعات زيادي در نوشته هاي کلاسيک ايتاليا و لاتين داشته است.اما سبک بي تکلف، نيرومند و ساده نوشته هاي ماکياولي نشان مي دهند که آموزش مدرسه رسمي نداشته است.همان طور که گفته شد فلورانس زيرفرمانروايي خاندان مديچي بود.اما در 1494 اين خاندان از سرير قدرت برانداخته شد و زيررهبري راهبي از فرقه ي دومينيکن به نام فراجيه و لاموسا و ونارولا،که «زاهدي لاغر اندام و تندخو بود و هنگام موعظه درباره ي مکاشفات يوحنا،دستان سفيد وشفافش راتکان مي داد.»در فلورانس نظام جمهوري برقرار شد.ساووناولا چند سال رهبري سياسي را به دست داشت و وعده هاي او مردم بي خيال فلورانس را مجذوب کرد؛ تا آن زمان آنها [مردم فلورانس]فقط به زندگي و لذايذ آن مي انديشيدند، ولي ساوونارولا فقط از مرگ آنها سخن گفت، مردم فلورانس از او پيروي کردند؛ زنان زينت آلات خود را به کناري نهادند و از آراستن خود دست کشيدند.در ايام روزه ي 1497 مردم، براي توبه، کتابها و آثار هنري بيشماري را در آتش مقدس سوزاندند. ساوونارولاي راهب که (مانند کالوين در ايام بعد)بدون داشتن عنوان رسمي بر فلورانس مسلط بود نوعي دموکراسي مذهبي و پيورتين در آنجا برپا کرد. اهالي فلورانس از ترس مجازات راه زهد در پيش گرفتند؛ کودکان درخانه ها جاسوسي و گناهکاران را معرفي مي کردند....
چنين به نظر مي رسيد آن حکومتي را که مسيحيان طي سده ها آرزو کرده بودند، اينک در فلورانس برقرار شده است.فلورانس سازماني را که ساوونارولا براي حکومت توصيه کردند پذيرفتند و راه پارسايي، درويشي و خداترسي پيش گرفتند.سرمايه هاي به چنگ آمده از راه رباخواري و عصب و کم فروشي به حکومت بازگردانيده شدند.به گفته ي عنايت:نيکخواهي و قناعت و دادگري،راه و رسم زندگي اجتماعي فلورانس شد و همه جا ساوونارولا را به نام بزرگترين نيکولار تاريخ مي ستودند.ساوونارولا بر حشمت و تجمل زندگي پاپ سخت مي تاخت و از مسيحيان مي خواست که کليساي مسيح را از رياکاران پاک کند.اما اينگونه نيکخواهيها و پاکيها فقط تا 23 مه 1498 دوام داشت.مردم فلورانس به تدريج اين رهبر زاهد را ترک کردند.مخالفان داخل و خارج فلورانس نيز دست به هم دادند و رهبري او را برانداختند، اما جمهوري را حفظ کردند.عنايت نوشت:به زودي مردم از تحمل رياضت و نفس کُشي خسته شدند و پاپ به سياستمداران مرتجع و سوداگران آزمند که پيوسته به ضد ساوونارولا دسيسه مي چيدند دست ياري به ايشان دادند و همگي حکومت دادگري و پارسايي را که به تعبير برخي از صاحبنظران نمودار نخستين کوشش در تاريخ ايتاليا براي ايجاد نوعي نظام سوسياليست بود برانداختند و خود ساوونارولا در 23 مه 1498 با دو تن از ياران وفادارش به دار آويختند و به آتش سوزاندند.
چندين روز پس از رخداد، ماکياولي، که اينک 29 ساله بود، در 15 ژوئن 1498 به طور رسمي به خدمت جمهوري فلورانس آمد و دور کار سياسي او آغاز شد.پيشرفت موقعيت ماکياولي به علت علاقمندي او به زندگي عمومي، بسيار سريع بود.درهمان سال، نايب رئيس ديوان جمهوري و بعد دبير شوراي ده نفري آزادي و صلح شد.اين شورا مسئوليت آموزش نظامي، کارهاي جنگ، اداره ي کارهاي عمومي، مکاتبه با نمايندگيهاي فلورانس در کشورهاي ديگر را به عهده داشت.ماکياولي 14 سال،تا 1512 در اين مقام بود.ماکياولي در فرصتهايي به مأموريتهاي ديپلماتيک فرستاده شد.اين وظيفه او را به دربارهاي مختلف اروپا برد.در 1502 در يک مأموريت داخل ايتاليا با سزار بورژيا، دوک والنتيو، و پسر پاپ الکساندر ششم آشنا شد و روشهاي حکومت داري «اين سينيور بسيار با شکوه و قابل ستايس»را مطالعه و بررسي کرد.سزار بروژيا در 16 سالگي کاردينال شده بود،اما زندگي روحاني را رها کرده بود تا حکومتي نيرومند در مرکز ايتالي پديد آورد و در پي آن سراسر ايتاليارا يکپارچه کند؛ پدرش هم در اين راه از او پشتيباني مي کرد. ماکياولي هم که خواهان يگانگي و نيرومندي ايتاليا بود، شيفته ي او شد و «خوي و منش او را که پرورده ي مکتب رنسانس بود موافق سليقه خود يافت اميد بست که سزار بورژيا به ياري بخت سراسر ايتاليا را بصورت کشوري يگانه درآورد.»ماکياولي هرچه بيشتر درمانورهاي اين سلحشور رومي بي عاطفه نگريست بيشتر تحت تأثير قرار گرفت.او پيش از بازگشت از مأموريت به فلورانس يقين يافته بود که فقط بورژيا، يا هرکس با صفات او، مي تواند نياز ايتاليا به يک رهبر کارآمد را تأمين کند، که کشور را متحد و قوي نمايد و آن را توانا کند مانع سرکوبگريهاي خارجي شود.براي همين سزار بورژيا، الگوي شهريار، شناخته ترين نوشته ي ماکياولي شد.
از 1503، ماکياولي افزون برفعاليتهاي بيشتر ديپلماتيک، در راه ايجاد ارتش ملي فلورانس به جاي فردوران خارجي کوشيد و سرانجام در 1506، شوراي ده نفري را ترغيب کرد طرح او براي تشکيل ارتش ملي را تصويب کند. مطالعات او در تاريخ روم، همراه با ديده ها از اقدامات پادشاهان ملي اروپاي غربي طي مأموريتها، اورا متقاعد کرده بود که امنيت جمهوري فلوراني به تشکيل ارتش ملي بستگي دارد.خود ماکياولي مسئوليت آموزش اين ارتش را بر عهده گرفت.سال بعد، ماکياولي به عنوان فرستاده ي ويژه به آلمان رفت و با دربار ماکسيميليان در بولسونو آشنا شد و فراواني ثروت شهرها و سرشت نظامي مردم آلمان بر او تأثير کرد.درفرصتي ديگر به فرانسه و روم و باز هم آلمان رفت و از کارحکومتهاي اروپا درک و بينش بيشتري يافت.تغييرات پياپي سياستهاي ايتاليا و کشاکش پاپ و لوئي دوازدهم پادشاه فرانسه، به خاندان مديچي فرصت داد تا دوباره سلطه ي خود را بر فلورانس برقرار کند.ارتش ملي که ماکياولي براي تربيت آن زحمت زياد کشيده بود و به آن اطمينان داشت، در نخستين برخورد با نيروهاي هوادار خاندان مديچي از هم پاشيد.نظام جمهوري فروافکنده شد، مديچي ها فرمانروا شدند، ماکياولي از کار برکنار گرديد و سال بعد، 1513، به بدگماني دست داشتن در توطئه باسکولي عليه مديچي زنداني شده به اين شرط از زندان رهايي يافت که به ملک روستايي خود نزديک سان کاشانو برود و ديگر به کارهاي عمومي نپردازد و به اين ترتيب «همه چيز از دست رفت اما»ماکياولي دراين گوشه ي دور افتاده زندگي نوع ديگري را آغاز کرده براي باسترکها دام گذاشت، با هيزم شکنها گفتگو کرد، در قهوه خانه روستانشست، با مسافران هم صحبت شد، اما صاحب مسافرخانه، با آسيابان، با قصاب و کارگران آهک پزي تخته نردبازي کرد و با آنها کلمات مستهجن ردو بدل کرد، اما بعد، شب هنگام، به سخنان دانته، پتراک، يا به شکوه هاي پرشور تيبولوس و اويد، شاعران لاتين، گوش جان سپرد.او در نامه اي به دوستش، عاليجناب وتوري سفير فلورانس درروم نوشت:
...با لباسي چنان که بايد، به درگاه مردان روزگار کهن گام مي نهم،آنها مرا به مهر مي پذيرند،در کنار آنان من از غذايي که مناسب روح من است و براي آن زنده ام بهره مي گيرم، جرأت دارم که بدون احساس شرم با آنها گفتگو کنم و دلايل کارهايشان را بپرسم و آنان از روي لطف و ادب به من پاسخ مي دهند و من براي چهار ساعت ديگر ملالي ندارم، اندوهم را فراموش مي کنم، از تهيدستي نمي ترسم، مرگ مرا نمي هراساند و با همه وجودم به آنها مي پيوندم....از اين يادداشت ها جزوه ي مختصري تدوين کرده ام به نام شهريار و ...«و اين طور بود که ماکياولي ديگر شد.او از اين تا 1527 در همين گوشه زندگي کرد، گرچه نوشته اند در واپسين سالهاي زندگي به پايمردي دوستانش در فلورانس دوباره به مأموريتهاي سياسي فرستاده شد، اما اين مأموريتها چندان مهم نبودند.زندگي اجتماعي او در 1512 به پايان رسيده بود.در 1527 خاندان مديچي بار ديگر از فلورانس رانده شد و باز نظام جمهوري برقرار شد.ماکياولي کوشيد زندگي سياسي را از سرگيرد و مقام پيشين خود را بازيابد.اما جمهوري خواهان به او خوش آمد نگفتند.
اندک همکاري اين با خاندان مديچي او را از چشم آنها انداخته بود.درهمان سال، چند روز پس از رد شدن درخواست ماکياولي و سپردن مقام دبيري شوراي ده نفري آزادي و صلح به شخص ديگر، ماکياولي چشم از جهان فرو بست.سيصد سال بعد در 1869 درجشني، به مناسبت آغاز چهارصدمين سال تولد او، ايتاليايي ها روي لوحي برفراز گورش نوشتند:«نامي چنين بزرگ را هيچ ستايشي بس نيست.»